مقدمه
پیش از آغاز و بنیاد نهادن هرگونه زمینهای برای جستار و داوری یا افشاندن و پراکندن تخم سخنی شتابزده و نابههنگام،دربارهی ریشه و بنمایهی ساختاری این نام-رباعی-و نیز پیشینهی مهزده و فرورفته در تاریکیاش،با آن همه پیچ و خمهای ریز و درشت دستوری که برایش گفته و نوشتهاند-و نمیدانیم که آنها را از کجا آورده و چگونه درهم آمیختهاند و یا چرا چنین کردهاند؟نیاز به آن داریم که نخست در پیرامون و سپس دربارهی این نامواژهی سرشناس و پرآوازهی زبان پارسی و نیز برای روشنگری و شناخت هرچه بیشتر و نزدیک شدن تنگاتنگ با آن،گامی-اگرچه کوتاه-به پیش بگذاریم و دیدمان خود را تا آن جا که میشود،به یاری و بر پایهی آن توانمند و استوار سازیم و بدین سان-با آن که نمیتوان هیچ گاه به پاسخی همه کس پذیر در پژوهشهایی این چنین دست یافت-به گونهای راه را برای خویش و نگاه در پرسش پیچیدهای که به این واژهی ویژه داریم و نیز دوستداران این گونه زمینهها هموارتر گردانیم.تا از دید خود نکند ناخواسته و نبایسته،سخنی ناپیراسته گفته یا نوشته باشیم.و نیز امید آن را هم به همراه سپاس بسیار در دل میپرورانیم که دوستداران و رهسپاران فرزانهی این راه،هرگونه رهیافت و رهگشایی -اگرچه تلخ یا شیرین-در این زمینه و گستره داشته باشند،یا بهترین گواههایی که در دست و اندیشه خویش دارند،به ما بگویند یا در دید همگان بگذارند تا شاید راستیها بیشتر روشنی گیرد.و ما همه نیز از آن برخوردار گردیم و سپاسگزار.
رباعی
در پیرامون رباعی و خاستگاه آن تاکنون پژوهشهایی والا و خواندنی،از سوی پژوهندگان و دانشوران ایرانی و بیگانه،به گونههایی گوناگون هم چون بررسی کوتاه یا بلند،دفتر جداگانه و....برای دوستداران این شیوه و رشته از هنر شاعری،بسیار به انجام رسیده و آماده گردیده که هرکدام خود به تنهایی رهنمونی ارزنده و رسا در این راستا برای خواهندگان آن است.از آن دست است-در این چند ساله-کار«دکتر شفیعی کدکنی»1...راستی را که نگاهی است گیرا به این پدیدهی ریشهمند ایرانی.همچنین است کار «دکتر سیروس شمیسا»2که-با همهی کاستیها و بیشیهایش-از دیدگاههای گونهگون،هرچه دربارهی رباعی نوشته شده است در آن میتوان یافت.پیش از اینها نیز نوشتارها و بررسیهایی جانانه و اندیشمندانه از سوی بزرگانی هم چون«استاد جلال همایی»3،«صادق هدایت»4و...و...را دیده و خواندهایم.5اما آن چه که پیشتر از اینها در دسترس داریم،نوشتهی پرارج«شمس الدین محمد بن قیس رازی»است که بیگمان از نگاه نزدیکی به سرچشمههای نخستین و کهن،و همچنین دیرسالی آن،نوشتاری است سترگ و بزرگ و درخور ستایش و در جایگاه خود کاریست یگانه و بیهمتا. و باید گفت و پذیرفت که بر روی هم همهی اینها هریک با تیزنگریها و با شیوه و روش ویژهی خودشان،ما را از پراکندگی،درگیری و پرداختن به پهنههای دیگر این پدیدهی یکتا بینیاز میکنند. و به ما این زمان و دستمایه را میدهند که بتوانیم بدون کوچکترین راهبندان و بر خود هموار کردن هیچ گونه رنجی،برای آماده ساختن زیرمایه و پیشنما و همچنین راهگشاییهای آغازین این خواسته، به آن چه که تنها در این گذار،آهنگ آن را کرده و به آن چشم داریم،نزدیکتر شویم؛و پایبستهی هیچ گونه سخن خستگیزا و دور و دراز و جدا از دیدگاه خود نشده و در دام چالههای همیشه در پیش این دسته از بررسیها به بند نیفتاده و گرفتار نشویم.
جای بسی شادی و خوشنودی است که همهی این بزرگان نیز-چه دور و چه نزدیک-یک دل و یک زبان و بیهیچ گمانی،بر این باور داشت ویژه پای فشردهاند که این گونه از سرودهها-به هرگویش و زبانی که گفته شده باشد-ریشهای ایرانی و سختکهن و پایمند داشته و همهی دیگران این پدیدهی والا و پرکشش را از گنجینهی پربار هنرآفرینان این سرزمین باستانی-که گسترهی پهناور سرودههای دلنشین و زیباست -به وام گرفته و از آن برای نشان دادن اندیشههای باریک و شیوهای خود،بهرههای بسیار برده و توان هنری خود را آزمودهاند...و این سخن به راستی که درست است و استوار.
اکنون پیشینهی رباعی برای نزدیک شدن و پیجویی هرچه بیشتر به دیدگاهی که در این رهگذار آهنگ دستیابی آن را کردهایم،نیازمندیم که به گونهای گذرا به درونمایهی برخی یادگارها و نوشتارهایی که میتوانند پایه و بنیاد استوار کارمان و همچنین دستوار و رسانندهای کارا،برای خواسته و دیدگاههایی که در این راستا گفتیم و گذشت باشند،روی آوریم و از آنها برای دستیافتهای تازه،یادی بکنیم و آن را زیر بررسی و موشکافی بیشتر بگذاریم.بیروی تو خورشید جهانسوز مباد هم بیتو،چراغ عالم افروز مباد با وصل تو کس چو من بدآموز مباد روزی که تو را نبینم آن روز مباد
رودکی
«شمس الدین محمد بن قیس رازی»در کتاب پرآوازهی«المعجم فی معاییر اشعار العجم»دربارهی رباعی چنین مینگارد:
«...و یکی از متقدمان شعرا عجم و بندارم رودکی و الله اعلم از نوع اخرم و اخرب این بحر[از مفترعات بحر هزج] وزنی تخریج کرده است کی آن را وزن رباعی خوانند.الحق وزنی مقبول و...» «...او در نظم هرقطعه بر دو بیت اقتصار کرد بینی مصرع و بیتی مقفی و...»«...آن را ترانه نام نهاد.و مایه فتنهای بزرگ را سر به جهان در داد.و همانا...» «...کژ طبعانی کی نظم از نثر نشناسند و از وزن و ضرب خبر ندارند،به بهانه ترانهای در رقص آیند.مردهدلانی که میان لحن موسیقار و نهیق حمار فرق نکنند.و از لذت بانگ جنگ به هزار فرسنگ دور باشند بر دو بیتی جان بدهند.بسا دختر خانه کی بر هوس ترانه در و دیوار خانه عصمت خود درهم شکست.بسا ستی کی بر عشق دوبیتی تار و بود بیراهن عفت خویش بر هم گسست.و به حقیقت هیچ وزن از اوزان مبتدع و اشعار مخترع کی بعد از خلیل احداث کردهاند به دل نزدیکتر و در طبع آویزندهتر ازین نیست.و به حکم آنکه ارباب صناعت موسیقی برین وزن الحان شریف ساختهاند.و طرق لطیف تالیف کرده و عادت جنان رفته است کی هرچه از ان جنس بر ابیات تازی سازند آن را قول خوانند.و هرچه بر مقطعات پارسی باشد آن را غزل خوانند.اهل دانش ملحونات این وزن را ترانه نام کردند.و شعر مجرد آن را دو بیتی خواندند.برای آنکه بنا آن بر دو بیت بیش نیست.و مستعر به آنرا رباعی خوانند.از بهر آنک بحر هزج در اشعار عرب مربع الاجزأ آمده است.بس هربیت از این وزن دو بیت عربی باشد21لکن به حکم زحافی که درین وزن مستعمل است در اشعار عرب نبوده است، در قدیم برین وزن شعر تازی نگفتهاند و اکنون محدثان،ارباب طبع بر آن اقبالی تمام کردهاند.و رباعیات تازی در همه بلاد عرب شایع و متداول گشته است...»
نگرش شمس قیس رازی به این پدیده،و نیز آگاهیهایی که در اینباره به ما میدهد،و همچنین برآیندهای همهی این نوشتار بر روی هم،بر این پایه و مایه استوار است که این گونه سرودهها-چنان چه پیشتر نیز گفته شد-جز ریشهای ایرانی چیز دیگری نمیتواند داشته باشد.جز که برای ما در این زمینه پرسشهایی تازه را نیز پیش میآورد که نه تنها نمیتوان به سادگی از آنها گذشت که بهتر است دربارهی آنها بیشتر اندیشید.همین هنگام است که ما میمانیم و این شگفتی و این دسته از پرسشها:
الف-این نام واژهی رباعی چه پیشینهای دارد؟آیا پیشینهاش همین است که تاکنون به ما گفتهاند یا چیز دیگری است و ما از آن آگاه نیستیم؟
به گمان من اگر شمس قیس رازی نوشته است«...پندارم رودکی و الله اعلم،از نوع اخرم و اخرب این بحر وزنی تخریج کرده است...»نه تنها به هیچ روی در گفته و نوشتهی خود استوار و پایدار نبوده که نمیتوانسته بیهوده و بیپایه چیزی را که زبانی شنیده یا پیش از او نوشته شده،به سادگی و دربست بپذیرد و باور کند.بیگمان خواسته است همهی آن چیزهایی را که پیش از او نوشته و گفته شده است،در نوشتار خود بیاورد که چیزی از قلم نیفتاده باشد.آن هم پدیدهای که جای پای آن را کم و بیش تا هزار و چهارصد سال پیش-دست کم چند سده پیشتر از رودکی-میشناسیم.نشانش هم همین«لا حول و لا قوة الا بالله» است که پیروان اسلام هنگام برخاستن در نماز و هنگام ترس یا دور کردن دیو و دد میخوانند و به خود میدمند و نیز گاه برای وزن رباعی هم از آن بهره گرفته میشود.در این جا اگر کسی هم بخواهد بگوید که: «...این هماهنگی و همگونی وزن میان این دو پدیده،تنها یک پیشآمد بوده و نمیتوانند با هم در پیوند باشند...»چندان پذیرفتنی نیست،زیرا میدانیم که برخی شاعران از دیرباز آن را-لا حول...را-برای وزن رباعی به کار گرفتهاند و همین پایهی کارساخت رباعیهاشان بوده است.جای پایش را هم در برخی رباعیها نیز میتوان دید،همانند این رباعی از«مولوی»که آن را برای ترس به کار گرفته است.
ما را ز هوای خویش دف زن کردی صد دریا را ز خویش کفزن کردی آن وسوسهای را که ز«لا حول»دمید در کشتی ما دلیر و صفزن کردی
این یادآوری و به کارگیری«لاحول»و نیز«دفزن»که در پایان این نوشتار به آن خواهیم پرداخت،در یک رباعی به ما این پیام را میرساند که:رباعی پیشینهای بس پیشتر از اینها میبایستی داشته باشد.
ب-در این جا هم چنین یک سردرگمی دیگر نیز برایمان بر جای میماند و آن اینست که:در ایران،ما خودمان از روز نخست پیدایش رباعی به آن چه نامی داده بودهایم و به آن چه میگفتیم؟به سخنی دیگر، از همان آغاز نام این گونه از شعر در ایران چه بوده و آن را-به جز دو بیتی با بر پایهی گفتهی«شمس قیس رازی»و نقل شده از رودکی ترانه-به چه نامی مینامیدهاند؟اگر این گونه شعر در زبان فارسی نامی برای خود داشته،پس چرا آن نام در هیچ یک از نوشتارهایی که داریم به جز همین رباعی دیده نشده و هیچ نشانی هم از آن در هیچ جایی نمییابیم و یا به ما نرسیده است؟که این بیشتر از همه چیز ما را شگفتزده میکند! ج-اگر این سخن درست است که:ناگزیر پدیدهای ایرانی میباید نامی ایرانی داشته باشد پس چرا در ایران نام رباعی را-که گفتهاند تازی است-برای آن برگزیدهاند؟!مگر میشود که ما چیزی را خودمان بیافرینیم و سپس نه تنها بر آن نامی نگذاریم که از روی درماندگی بگذاریم مستعر به!چنان چه میگویند-نامی تازی را از خود بیافریند و برای آن برگزینند و آن را برایمان رباعی بنامند؟!شاید حتی برخی به ما بگویند که:این هم خود گونهای فراز از گذشته و دستآویزی برای فراموشی زمینههای آیینی دیرینه بوده است و ما هم آن را سادهانگارانه بپذیریم.اگر این کار را هم کرده باشیم باز به هیچ روی نمیتواند پرده بر آن چه که پیش از آن بوده،بکشد و بودهای را چنان نابود و ناپدید کند که کوچکترین جای پا و نشانی از آن،امروز دیده نشود و به دست نیابد.ناگفته پیداست که نمیتواند چنین باشد.
د-آیا میشود که:این نامهای ترانه و دوبیتی یا به قولی دیگر فهلویات-که تازه همین سومی نیز واژهای«تازی زده»است-نامهای پیشین این گونه سرودهها باشند؟!یا نه نام دیگری داشته و ما آن را امروز از یاد بردهایم و یا آن را امروز با پیکرهای دیگر مینگاریم و تازی میانگاریم؟!
این پرسشهایی است که باید برای دستیابی به پاسخ آنها نگاهی دیگر باره را به واژهی رباعی داشته باشیم.
نگاهی دیگر
اکنون یک گمان بزرگ همراه با این شگفتی ویژه و اندیشه برانگیز دربارهی این واژهی رباعی پیش رویمان جان میگیرد.گمانی که از هرسوی ما را در این که با واژهای تازهی روبرو هستیم دو دل میسازد!و ما را بر آن میدارد که با خود بگوییم:شاید همین واژهی رباعی هم که همهمان امروز آن را به کار میگیریم خودش واژهای پارسی است و ما آن را نمیدانیم!؟مگر نه این که تازیان خودشان به این گونه سرودهها «دو بیتی»میگویند که خود نامواژهیی است فارسی.و آن را برای آن چه که ما رباعی میگوییم برگزیدهاند! و نام دیگری نیز برای آن اندیشه و نمیشناسند؟بیگمان نیم نگاهی به واژهی«دو بیتی»شاید بتواند شتاب بیشتری به کارمان ببخشد و ما را بیشتر در این راه پرپیچ و خم راهنمایی کند.
دربارهی دو بیتی
گمان همگان مردم از دیرباز تا امروز بر این بوده است که:واژهی«بیت»که آن را در«دو بیتی»یا همانند آن میبینیم،واژهای تازی است!و در این پندار نیز آنان همان راهی را رفتهاند که واژهنامهها و فرهنگها رفتهاند.جز که نگاهی باریک و موشکافانه به این نام واژه ما را به راستی از ریشه و بنیاد به این گمان، بدگمان میسازد.بیبینید:واژهی اوستایی«ویته»یادم * vita * که همان«دو لختی»،«دو بخش شده»، «جدا از هم»و«دو تکه»است،در دسترس ماست و همه نیز میتوانند آن را به سادگی در فرهنگهای ویژهی آن بیایند.همچنین واژهیاوستایی«بیتیه» Bitya را نیز میتوان یافت که«دومین» است.و نیز واژهی اوستایی«بی» Bi را هم مییابیم که«دو»است و سایههایی از آن در واژههای «بیدستر»و یا در واژهی«بینی»و همچنین واژههای دیگری از این دست را در فرهنگها دیدهایم و میشناسیم.این«بی-دو»را در زبانهای اروپایی که شاخههایی از زبان گسترده آریاییاند،بسیار بیشتر میتوانیم ببینیم.مانند«بایسیکل»دوچرخه Bicycle ،«بیینال»دوسالانه Biennial و یا «بیانوال»سالی دو بار Biannual و همچنین«بایبل»دو کتاب«تورات و انجیل» Bible ،«بیکینی»، «بیاکسید»ها و...پس این«بیت»که ما امروز برای هرتکهی دو لختی شعر،از آن بهره میگیریم،همان واژهی اوستایی است که برابر با«دو لخت»یا«دو تکه»است.نه آن«بیت»که تازیان آن را برابر واژهی «خانه»به کار برده و میبرند و اگر امروز ما هم،نام«دو بیتی»را میگوییم یا مینویسیم و تازیان نیز آن را به همان گونه به کار میگیرند،دیدگاه همگیمان«دو تکهی دو لختی»است.یا شعری با دو«بیت»نه چیزی دیگر!واژههای«وات»و همچنین«واتگر» نیز که در فرهنگها آمده و در بربر آن سخن و شعر و آندومی را«شاعر»آوردهاند،سنگواره،یا نمودگارهایی بازمانده از همان«بیت»اوستایی است که ما امروزه آن را به جای«بیت»تازی که خانه است دانستهایم و به کار میگیریم! و شنیدنیتر آن که سخن پردازان و افسانهسازان یا همان«مستعر به»برای پذیرانیدن آن نیز داستانهایی ساخته و پرداختهاند که همه میدانیم.پس در این راستا میبینیم و بر ما بیشتر از پیش روشن میشود که این نامواژهی«دو بیتی»که ما برای گونهای دیگر از شعر پارسی داریم و تازیان آن را برای«رباعی»های خود به کار گرفته و میگیرند، یک پدیدهی نو و تازه در شعر آنهاست و پایگاهی کهن در شعر و نوشتارهای تازی ندارد.و گرنه از همان واژهای که خودشان داشتهاند بهره میگرفتند نه«دو بیتی»فارسی.یا اگر واژهی«رباعی»تازی بود،همان را به جای«دو بیتی»برمیگزیدند،پس باید پایگاه و جایگاه راستین و دیرینه آن را-رباعی را-در جایی دیگر-در ایران-جستوجو کنیم.جستوجو برای یافتن واژهای که«مستعر به»توانستهاند از آن برای ساختن همین«رباعی»بهره گیرند.
بیگمان نگاهی تیزتر و رساتر به این دیدگاه تازه،راه را برای ما در این سنگلاخهای کهن و اندیشهشکن هموارتر میگرداند و توان بیشتری به جستوجویمان در این زمینه میدهد.
گفتهاند که:واژهی«رباعی»تازی است و آن از واژهی«رباع»-که به فارسی چهارگان میشود-برآمده است و افزودهاند که:این«رباع»معدول«اربع اربع»و«اربعة اربعة»است،که ایرانیان آن را چهارگان گویند.به دیگر سخن فرمودهاند که:این واژهی«رباع»پیچیده شده باز گردانیده شده و عدول شدهی آن است و همچنین در دنبال افزودهاند که:این«ی»پایانی در واژهی«رباعی»نیز«یای نسبت»است که بر روی هم«چهارگانی»یا«چهارتایی»پارسی میشود. و بدین سان«مستعربهی کذایی»و همدستانشان،با همراهی آنان که همیشه بدون هیچ اندیشه و پروایی هرچه هرکس گفت میپذیرند و رونویسی میکنند،آرام و آسوده،بدون هیچ دل نگرانی آن را به راه انداخته و با این برنامهریزی به همهی دردسرهای خود و دیگران پایان دادهاند!؟
پس این که«شمس قیس رازی»شورمندانه نوشته است:«...مستعر به آن را رباعی خوانند...»دیدگاهش از نگاه من،بیگمان چنین بوده است که:مستعر به[تازی زدگان]برای استواری و جاانداختن دیدگاهی ساختگی-تازی گونه کردن برخی واژهها و ساختن ریشههایی ساختگی برای آنها-این روش را برگزیدهاند تا بتوانند این واژه و این گونه شیوهی سرودن شعر ایرانی را نیز-مانند بسیاری چیزهای دیگر-در دید همگان تازی بنمایانند!و آن را برای همیشه از یادها بزدایند.چنان که تاکنون کردهاند و تا اندازهای هم شده است.در این جا اگر بخواهیم از بیماری«تعریب»یا تازی گونه کردن واژگان و نامهای شهرها و... چیزی بگوییم سخن سخت به درازا میکشد و از کار خود دور میمانیم.این سخن بگذار تا روزی دگر.
یادآوریها
اکنون چنان چه خواستهمان بر آن استوار باشد که این نام واژهی«رباعی»را پارسی بیانگاریم و به پیشینهی
راستین و شناخت درست آن بپردازیم و به پایه و مایه و نهاد آن راه یابیم،بایستی که پیشاپیش در این پهنه، زمینههای همانند و پذیرفته شدهای را که با این واژه میتوانند از یک دیدگاه و درونمایه و همچنین در یک راستا باشند جستوجو و دنبالگیری کنیم و سپس آنها را به بررسی و ارزیابی بگذاریم و ببینیم کدامها هستند که این ویژگیها را در خود دارند و میتوانند با واژهی رباعی از یک آبشخور سیراب شده باشند و سپس خود واژه را بدان گونه که بایست و میشود به درستی بشکافیم و به روشنی بنمایانیم.پس نخست باید نگرشها و همچنین واژههای هم نامی را که درباره و در پیرامون رباعی نگاشته و یا گفته شده است برای شناخت زیر ساخت و پیشینهی آن و دستیابی به سرنخهایی که به آنها نیاز داریم،زیرنگاهی دیگر بگذاریم و دید خود را در این پهنه گستردهتر سازی مو راه را در این باره هموارتر گردانیم.
در کتاب«المعجم»میخوانیم:«...عادت چنان رفته است که هرچه از آن جنس[رباعی]بر ابیات تازی سازند آن را قول خوانند...»
اکنون ببینیم فرهنگها دربارهی«قول»چه نوشتهاند.زندهیاد استاد گرانمایه«دکتر محمد معین»در فرهنگ فارسی زیر واژهی«قول»چنین نگاشته است:«...قول:سخن-گفتار-تصنیف»و به دنبال آن بیتی را نیز از«حافظ»بدین سان برای گواه آن آورده است:
مغنی نوای طرب ساز کن به«قول»و«غزل»قصه آغاز کن
و نیز پس از واژهی«قوال»آورده است:«...قوال:زبانآور،مطرب،سرودگوی...»و برای گواه آن نیز این بیت را از«منوچهری دامغانی»در پی آورده است:
دست به می شاه را و دل به هژیران دیده به روی نکو و گوش به«قوال»...
و به دنبال آن افزوده است که:«...در مجالس سماع صوفیان خوانندهای بوده است که ابیات سوزناک با رباعیات و غزلیات عاشقانه را به آواز میخواند و صوفیان به آهنگ او به سماع برمیخاستند...» ما اینک بر پایهی این گونه نوشتهها و همچنین نوشتهی شمس قیس رازی،از واژههای ترانه،دو بیتی و قول و بر پایهی نوشتههای فرهنگها این دریافت را داریم که این واژهی ویژه بیشتر برای خواندن آواز تصنیف و آوای سوزناک و...به کار رفته است و«...اهل دانش ملحونات...»برای آن[رباعی]نیز آهنگ و«...الحان شریف ساختهاند و طرق لطیف تألیف کرده و...»رامشگران آن را با«...بانگ چنگ...» همراه با آن گونه سرودهها و یا با گفتن و خواندن با هم،به خواندن و نواختن میپرداختهاند تا آنان که «...به بهانه ترانهای در رقص آیند...»و«...بر دو بیتی جان بدهند...»از آن بهرهمند گردند،همانند قوالی و یا بدانسان که فخر الدین اسعد گرگانی گفت:
گشادهدل به بخشش مهتران را «روایی»خاسته رامشگران را
و اما دربارهی واژهی رباعی،در زبان فارسی مارو Raw را داریم که به جز رفتن،رواج،روایی و آواز سوزناک نیز هست.
رو:به معنی رفتن و امر به رفتن یعنی برو و به معنی آواز حزین هم آمده است...» رو:[فرمان به رفتن و آواز سوزناک]پهلوی Rop ربودگی اوستایی Rap برابر با ربودن،شادی و خشنود کردن. (ربایش) 1-روا،با.پهلوی Rawak یا Rowak +ی[واسطه]+ی [حاصل مصدر]-روایی،ربایی برابر با رواج داشتن،روا بودن،آواز سوزناک و ربایندگی.
دگرگونی«و»به«ب»را نیز در بسیاری از واژهها دیدهایم و میشناسیم مانند«واز-باز»یا«واپس- بازپس»و...از سوی دیگر جایگزینی و جابهجایی«ء»را نیز به«ع»داریم که هم در نوشتهها و هم در فرهنگها دیدهایم.مانند«لال-لعل»اکنون آن چه میماند تنها این پرسش است که:آیا به راستی این واژهی«روایی»همان«رباعی»است؟و آیا این شعر گمان برانگیز«فخر الدین اسعد گرگانی»در«ویس و رامین»-با آن که برخی نگره و دیدگاه دیگری دارند-نیز همان رباعی است که او به گونهی کهن و آغازین آن روایی نوشته؟آیا در این لخت دوم بیت«
روایی خاسته رامشگران را
»میخواهد بگوید که:رباعی خواندن رامشگران بالا گرفته است؟به ویژه با آوردن واژهی خاستن آن هم درست پس از«روایی»و آیا این زبانزد که شیرازیها هنگام آواز خواندن برخی به شوخی میگویند:«روایی میخواند»یا«روایتی میخواند»همین یادوارهی کهن است؟شاید پژوهشهای دیگری از سوی بزرگانی چون شما بتواند راههای تازهتری را در این ناهمواریها پیش پایمان بگذارد و ما را بیشتر در این راه رهنمون باشد.
به گمان من این واژهی رباعی چون بنیاد و ساختار نخستینهاش،ریشهای ایرانی دارد.پس باید که ایرانی باشد و چون به کار برندگان این واژه آن را گوشی شنیدهاند،گوشی هم آن را نگاشتهاند-مانند بسیاری از واژههای دیگر-و چنین پنداشتهاند و یا به روش«مستعر به»خواستهاند.چنین بنمایانند که همزهی22 آن«ع»است.بیگمان این واژه باید همان«روایی»باشد که آواز سوزناک است که در همگی فرهنگها نیز آن را«رو»را همین آواز سوزناک آوردهاند.هماکنون در بسیاری از گویشهای ایرانی نیز این«رو»32 آوای سوزناک است.42و این باید که درست باشد و نیز میتواند گفتهی شمس قیس رازی را که نوشت «...چه بسا دختر که بر هوس ترانه در و دیوار خانه عصمت خود درهم شکست یا ستی که بر عشق دو بیتی تار و پود عفت خود بر هم گسست...»به خوبی روشنی بخشد و درستی آن را به سامان رساند و به ما بنمایاند که واژهی رباعی یا ربایی همان آهنگ سوزناک رباینده و دلنواز است.
هنگام صبوح ای صنم فرخ پی بر ساز ترانهای و پیشآور می کافکند به خاک صد هزاران جم و کی این آمدن تیر مه و رفتن دی
نتیجه
به دنبال این یادداشت و این یادآوریها،اینک بر خود«بایسته»میدانم گفتوگویی را که در کودکی شنیدهام و همهاش را هم با اندوه بسیار به یاد نمیآورم،در این جا یادآور شوم که گمان میکنم بسیار هم یادآوری به جایی باشد.شاید هم بتواند پنجره و در تازهای را به رویمان بگشاید و گرهی ناگشوده در فرهنگ کهنمان را باز کند.
به راستی برخی چیزهاست که آدمی زمانی از زبانی میشنود و میگذرد و زمانی دیگر که گویندهی آن در جهان نیست اندوهگین میشود که:چرا همهاش را نشنیده و تازه آن را هم که شنیده خوب به یاد نمیآورد! کاش میشد که بیشتر میشنید و بیشتر میدانست.چیزی را که اینک میخواهم در این جا بگویم یکی از همانهاست.کوشش من اکنون اینست که بتوانم هرچه را که در یادم مانده است بنویسم و چیزی را فراموش نکنم و نیز چشم آن را دارم که دیگران همچنان چه پس از خواندن این یادداشت،آگاهیهایی در این زمینه دارند،برای دوستداران و تشنگان فرهنگ ایران زمین آن را یادآور شوند که این یادمان زیبا که تا امروز زیر ابرهای تیره پنهان مانده و رو به فراموشی رفته است هستی دوباره گیرد.با این درخواست که هنرمندان و آهنگسازان هوشمند و پرمایهی ما نیز با کوششها و تلاشهای سازندهی خود این روش شیوا و دلنشین دیرینه را بسیار پربارتر و والاتر از گذشته برای هممیهنان شیفتهی این مرز و بوم،استوارتر و پختهتر بر پای دارند که نه تنها دیگر باره زنده گردد که برای همیشه از چشم زخم،گزند و آسیب دشمنان به دور ماند،و بر پای نگاه داشته شود.
تابستان بود.من در ایوان روی فرش،سرمشقی را که پدرم داده بود مینوشتم.پدر و دوستش نیز همانجا نشسته بودند و با هم گفتوگو میکردند.از آن گفتوگو آن چه را که اکنون به یاد دارم اینست.
در مراغه هم آیین رباعی خوانی برگزار میشد.«دلال»52در گروه رباعی خوان،همهکاره بود.هم در کوچه هم در میهمانیها.دلال دف میزد و میخواند.دو نفر هم به دنبال او نای و تنبور میزدند.دلال از مردم هم میخواست که رباعی بخوانند.جلویشان میایستاد و دف میزد تا رباعی بخوانند.آنها هم رباعیهای خوبی را که در یادشان بود میخواندند.در این کار چشم و همچشمی هم بود.همه میکوشیدند رباعیهای بهتری را بخوانند که مردم بیشتر خوششان بیاید و به آنها آفرین بگویند.برای همین هم آنهایی که آوازی داشتند رباعی خود را با آواز میخواندند.آنها هم که آواز نداشتند رباعیهایشان را با آوای بلند میخواندند و هرکس رباعی نمیخواند بایستی به چنتهی دلال پولی بیاندازد. ولی اگر رباعی خوانده بود دیگر نمیبایستی پولی به دلال بدهد.اما بیشتر مردم رباعی هم که میخواندند به دلال پول میدادند.دلال رباعیهای گوناگون را با آهنگهای گوناگون میخواند.سوزناک و عاشقانه، پاسخهای شنیدنی و دندانشکن،رباعیهای عارفانه و همچنین لودگی و شوخی،شهر آشوبها و... نایزن و تنبور زن نیز دنبالهرو دلال بودند.هرجور که او میزد یا میخواند آنها هم همان راه را با او همراهی میکردند….
این بود همهی آن چه که در آن روزگار شنیدهام و در بایگانی مغزم بر جای مانده است.در این باره باز باید بگویم که این ها آن چیزهایی نیست که آنها گفتهاند.اینها برآیند آن گفتهها و دریافت من است که گمان میکنم گفتهاند.در یاد و پندار من چیزهایی است در همین زمینهها که من خود،آن را با دید امروز نگاشتهام و کوشیدهام سخنان پوشیده در مهی را در روشنا برای شما بازگو کنم و بگشایم و در ژرفای پندار خود هرچیزی را که بتواند آن گفتهها را بازتر کند و روشنتر سازد در این جا بیاورم و یادآور شوم و بکوشم که از آن تودهی شنیدهها چیزی به درخور از یاد و اندیشه نیفتاده باشد.به امید آن که در این بیراههها باز هم راههایی دیگر گشوده شود و ما همه از آن برخوردار گردیم.ایدون باد.